امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 2.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر...
#31
ترم پنج بود ( کلا ترم 5 همش خاطره بود واسه ما!)
با دوستم داشتیم از کلاس به سمت آبخوری می رفتیم. بعد اینکه کلی آب خوردیم گفتیم یه سر بریم آمفی تئاتر ، آخه خیلی بیکار بودیم در اون لحظه و میخواستیم یه جایی وول بخوریم4
ناگفته نماند که سرویس بهداشتی! در حد فاصل آبخوری و آمفی تئاتر قرار داشت
اینا همه یه طرف
از طرف دیگه ما یه مدیر گروهی داشتیم مامان! البته مامان مامانم که نه، بگم بابا بیتره65
کلی سیبیل داشت4
بعدش یه پیرهن پوشیده بود راه راه آبی کمی تیره و مایل به بنفش و سفید استخونی!
خلاصه، ما (یعنی بنده و دوستم گرامیم) در حال قدم زنی به سوی آمفی تئاتر بودیم که در فاصله حدود ده سانتی متری از ورودی (یاشایدم خروجی21) سرویس بهداشتی با شخص شخیص مدیر گروهمون برخورد کردیم، البته برخوررد برخوردم که نه، حدود 5سانتی متری فاصله داشتیم، ولی در همین حد بدانید که بنده سایه سنگین سیبیل ایشان را کاملا احساس کردم24
هم ما هول شده بودیم هم استاد42 کلی هم دانشجو تو سالن و راهرو بود و همه خیره شده بودن به ما (همه چی در کمتر از چندثانیه!) سکوتی دو سه ثانیه ای رخ داد5 ولی بنده سکوت بیشتر از این رو جایز نشمردم و برای اینکه حرفی زده باشم گفتم: خسته نباشید!!!!109
چنان انفجاری در راهرو به وقوع پیوست که من .........42
در همین حد اشاره کنم که جز با همیاری معاون پژوهشی دانشکده بنده قادر به گرفتن امضای فارغ التحصیلی نبودم65
آخرین ارسال های من :

اگر انسان ها بدانند بودنشان باهم چقدر محدود است، محبتشان به هم نامحدود می شود. امام علی (ع)  
   
iiiliia@yahoo.com
پاسخ
 سپاس شده توسط Sadeghpour ، .Utopia ، Shahrsaz67 ، FaTyJo0oN ، Elham.A ، javad jamshidi ، rezvan87 ، Brightness
#32
Endeshiتو محمد،کلی خندیدم داداش7821
آخرین ارسال های من :

خوشا به حال آن کس که در نامه عملش در زیر هر گناه یک استغفار ثبت شده باشد.مولا علی(ع)
احیانا امری بود ایمیل بهتر از پیام :)
پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، .Utopia
#33
یه خاطره واسه چند روز پیشه65 (خاطره دانشجویی نیست ولی خوب خوندنش ضرر نداره)
یه کلاسی میرم ....استادش سر موقع نمی یاد..هر جلسه می ریم ایشون یه بهونه می آرن و نمی یان

منم یه روز رفتم تا استاد هنوز نیومدن عصبانی شدم با مسئول کلاس کمی بحث کردم که ما همیشه این جا سرکاریم[تصویر:  vahidrk.gif]


بعدش که از دفترشون اومدم بیرون دیدم استاد مربوطه تشریف آوردن ....جاتون خالی کلی سر کلاس ما رو تحویل گرفتن و هندونه زیر بغل ما گذاشتن و گفتن میخوام کمکم کنید تو تدریس [تصویر:  tnp.gif]و قسمتی از کلاس که نرم افزاریه رو شما تدریس کنید و می خوام با کمک شما جزوه اون قسمت رو تکمیل کنم ( منم از همه جا بی خبر فقط کله مو به علامت تایید تکون می دادم....) [تصویر:  looksmiley.gif]
کلاس اون روز هم ماست مالی کردن استاد مربوطه و قبل از خداحافظی و رفتن باز هم روی همکاری برای تدریس تاکید کردند و گفتن که شمارشونو از یکی از همکلاسی ها بگیرم...[تصویر:  girl_phone3.gif]
منم بعد از خداحافظی از ایشون به دفتر مسئول رفتم و شروع کردم به بحث کردن[تصویر:  2mo5pow.gif]....که چرا این استاد اینقد بی نظمه؟ چرا سر موقع نمی یاد سر کلاس؟ چرا کلاس رو زود تعطیل می کنه؟ و 1000 تا چرا دیگه.....بعد از این که کلی گفتم و تخلیه شدم از مسئول مربوطه خداحافظی کردم که بیام بیرون...[تصویر:  47b20s0.gif]
چشمتون روز بد نبینه برگشتم دیدم استاد پشت سرم وایساده[تصویر:  shame.gif]!!!!!! منم زود خودمو جمع و جور کردم اصلا به روی خودم نیاوردم و گفتم آقای فلانی (همکلاسی که قرار بود شماره استاد رو ازشون بگیرم)میشه شماره آقای دکتر رو بدین به من...بعد هم به سرعت محل رو ترک کردم..[تصویر:  th_running1.gif]


بعد از اون روز قسمت نشده استاد گرامی رو ملاقات کنم و عکس العملشونو ببینم....[تصویر:  121fs725372.gif]
آخرین ارسال های من :

خدایا:
مرا ببخش ،  
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم  
و خانه تو نبود....!!!!
63
پاسخ
 سپاس شده توسط Shahrsaz67 ، قاصدک ، Brightness ، mina91
#34
ترم 6 که بودیم
سر درس مسکن قرار بود من و دوستم و چند تا گروه دیگه از بچه ها پروژه هامونو که پاورپوینت بود ارائه بدیم از شانس کلاس خیلی شلوغ بود فکر کنم نزدیک 60 نفر بودیم و تمام صندلی ها هم پر بود
چشمتون روز بد نبینه من اصلا درست و حسابی خودم رو آماده نکرده بودم ، ما هم اولین گروه بودیم که میخاستیم ارائه بدیم
دوستم رفت قسمت خودش رو ارائه داد یهویی اومد که پایین من برم همه دست زدن که بعد من گفتم هنوز تموم نشده ادامه دارد من رفتم بالا با کلی استرس و فقط به این فکر میکردم که زودتر تموم بشه یهویی یکی از آقایون من رو دست انداخت منم هول شدم تا مطلب تموم شد یکدفعه پیش روی همه با صدای بلند گفتم
تموم شد خسته نباشیم
که یک مرتبه کلاس منفجر شد از خنده21
منم خیلی عادی انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده تشریف آوردم پایین رفتم نشستم پیش دوستم3
آخرین ارسال های من :

چه سخت است
دلتنگ قاصدك بودن
در جاده ای كه در آن
هیچ بادی نمی وزد...!!
پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، ایلیا ، Shahrsaz67 ، JAVAD4050 ، mina91
#35
113 آپ
هدف: مرور خاطرات گذشته و همچنین دوستان جدیدی که این تایپیک رو ندیدن ببیننش و بیان خاطراتشونو بیان کنن5

پاسخ
 سپاس شده توسط alireza ، Brightness ، Shahrsaz67
#36
سلام خاطره های همتون جالب بود حالا من بگم
یادمه ترم4 که طرح2 داشتیم قبل از تعطیلات عید استاد کلی بهمون کار داد واسه انجام دادن
منم مکانی رو که واسه پروژم انتخاب کردم بسیااار وسیع و مسکونی بود
خلاصه با دوست هم گروهیم از 6عید افتادیم دنبال پر کردن فرم برداشت که حالا باید کلی نقشه از اون فرم تهیه میکردیم این محله هم کوچه بن بست زیاد داشت18
یه روز که توی یکی از این کوچه های بن بست مشفول پر کردن فرم بودیم یه خانمی از یه آپارتمان اومد بیرون گفت چیکار میکنید؟؟؟ مام گفتیم دانشجوی شهرسازی هستیم مشغول تهیه پروژه بعدش برگشت گفت این کوچه چون بن بسته ما خیلی اذیت میشیم میشه یکاری کنید بازش کنید7
ما هم با کمال میل پذیرفتیم که خواسته ایشونو برآورده کنیم78
تو اون 2سالی که شهرسازی خونده بودیم هیچ کس اینقدر ما رو تحویل نگرفته بود21

تازه اون همه فرم پر کردیم آخرشم دیدیم محلمون خیلی زیاد وسیع نسبت به کار بچه ها هر نقشه که میزدیم واسه نقشه بعدی یه تیکشو حذف میکردیم که در اخر کلا از نصفه اون چیزی که برداشت کردیم با اون زحمت استفاده کردیم16
آخرین ارسال های من :

تندم ، بی ادب نیستم...!!خشنم، بی رحم نیستم...!!
تک پرم، مغرور نیستم...!!خودخواهم ،پر توقع نیستم...!!
رُکم ،دروغگو نیستم...!!ساکتم ،لال نیستم...!!
کله خرابم، بیشعور نیستم...!!
عـشـق را دوســت دارمـــ ،
ولـی از ادم هـا مـیـتــرسـم !

پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، Brightness ، maryam taban ، Shahrsaz67
#37
یهویی دلم کشید اینجا رو آپ کنم :)

پاسخ
 سپاس شده توسط Brightness ، URBAN 98 ، Shahrsaz67
#38
من هم یه خاطره بگم
روستا داشتیم و یه روستای دور افتاده سر کلاس بنا به صلاح دید استاد افتاد واسه گروه ما که اطلاعاتشو پیدا نکردیم که کپی کنیم..........
من و هم گروهیم بعد کلی برنامه ریزی شبانه روزی یه روز خالی پیدا کردیم که بریم روستا واسه برداشت و کروکی زدن که یه دو سه جلسه ای عقب تر از کل کلاس بودیم و نتونسته بودیم هنوز به روستا سری بزنیم و استاد حسابی شاکی.....یکی از دوستان شهرسازیم همراهمون بود....یادش بخیر
بالاخره رسیدیم به روستا
ما هم اندرخم کوچه اول بودیم و تازه رسیده که دیدم پیرمردی با بیل در حال کند و کاو مسیر آبیست و حسابی مشغول.
یه خسته نباشید گفتم که دوستان گفتند بیخیال شو بریم.(منم پایه درد دل شنیدن بودم)
هیچی پیرمرد پرسید از کجا اومدید و منم گفتم که ما اومدیم مشکلات روستا رو بدونیم یکم از مشکلاتتون واسمون بگید.این آقا هم که فکر کرد ما از سازمانی نهادی چیزی رفتیم شروع کرد نشستم پای حرفاش یه 20 دقیقه گذشته بود و به این فکر میکردم که چطوری بحث رو تموم کنم که یکی از اهالی از اونجا گذشت و پیرمرد صداش کرد دوستان با حرکات صورت داشتند منو تهدید میکردن که بریم ....
یواش یواش اهالی بیشتری دور ما جمع شدن و با اصرار مارو میبردن که مشکلاتو نشونمون دهند!!! دیگه دوستان هم وسط ماجرا بودن که بخوان برن واسه پروژه.. کم کم عصر شد و ما هم هیچ کاری نکرده باز گشتیم.تمام مسیر هم گروهی محترم عصبانی بود اما هیچی نمیگفت هر لحظه حس میکردم الانه که منفجر بشه.نگاه به دوست شهرساز میکردم و خنده ام میگرفت اونم به حالتی که الان میکشتت هم گروهیمو نشون میداد.
روز موعود (جلسه ای که قرار بود کار ببریم!!!!) رسید
من 3 4 تا نقشه از خودم نصفه هچ زده با یه شیت که پلات نقشه روستا بود و روش تمام مشکلات را گرافیکی نشون داده بودم رفتم سر کلاس و به هم گروهیم گفتم با من!!!
نوبت گروه ما که رسید به استاد گفتم این نقشه هاست که نرسیدیم کار کدیشو تمومشون کنیم چون حجمش زیاد بود!!!!!!!!!!!!!!!
و این هم مشکلات و تمام جلسه راجع به مشکلات و راه حل ها که استاد حتی نخواسته بود فقط!!!! صحبت کردم(متکلم وحده بودم و همه با دقت گوش میدادند)
آخر کلاس استاد گفت که چقدر خوب بود همه با این دقت و جزئیات به مسائل نگاه میکردند.:)
و اینجوری بود که روستا 20 شدیم.

آخرین ارسال های من :
پاسخ
 سپاس شده توسط alireza ، Brightness ، maryam taban ، FaTyJo0oN ، Shahrsaz67
#39
سلام به همه دوستان عزیز، واقعا خاطرات قشنگی بودن، تشکر از همه(متاسفانه نتونستم تشکر بذارم همش ارور میداد، اینجا از همه ممنونم)
***

حالا یه خاطره از من که یه جورایی در عرض 24 ساعت 10 سال پیرم کرد:
ترم پیش(ترم پنجم) که درس شناخت فضا داشتم، استادمون یکی از بهترین و البته سخت گیر ترین استاد ها بود(نا گفته نمونه این ترم هم با ایشون داشتم)، تقریبا اخر آذر بود یه چند هفته ای به آخر ترم ما هم مشغول پروژه مون بودیم که کارش واقعا سنگین بود، کلی برداشت شبانه و روزانه و کلی شب نخوابی برای تکمیل ارائه...، خلاصه هفته ای که کرکسیون نهایی داشتیم یعنی باید پروژه رو ارائه میدادیم به طور کامل(هر هفته ما ارائه داشتیم). دقیقا شب قبل از ارائه داشتم روی شیت ها کار میکردم(شیت ها کامپیوتری و غیر دستی بود) که مثلا خیر سرم بهترین ارائه رو داشته باشیم که همون لحظه ای که آخرین سیو رو کردم ناگهان!!!.... صفحه لب تابم سیاه شد یه صفحه آبی و ....دوباره خواستم روشن کنم که دیدم کلا ویندوزم پرید!!!!!!!!!!!!13 خب منم اون لحظه متوجه نبودم که دقیقا چی شده چون تا اون لحظه ویندوزم نپریده بود.... خونه تنها بودم ساعت 6:30 تا کسی برگرده شد7:30 تا رفتیم خدمات کامپیوتری و خبر ناگوار اینکه ویندوز پریده هیچ کاریشم نمیشه کرد شد 8:00 !! گفتم میشه ویندوز نصب کنید گفتند نداریم!!! حالا با هزار زور و زحمت بدوبدو رفتم نمایندگی تعطیل بود تصور کنید شد ساعت 10:30 از هر جا میپرسیدم میگفتن نصب ویندوز نداریم[تصویر:  20.gif] یه بنده خدایی بالاخره راضی شد با 30 تومن! ویندوز نصب کنه، تا نصب شد ساعت 12:15 خوشحال سیستمم رو وا کردم..... چشمتون روز بد نبینه!!!! کل پروزم توی درایو c بود منم که نمیدونستم چی به چیه!! هیچی دیگه تا خونه گریه میکردمSigh رسیدیم شده بود ساعت 1:30، تا خود صبح بیدار بودم از صفر شروع کردم، اما 1/4 نرسیدم انجام بدم... صبح ساعت 8 کلاس داشتیم عین آدمای از جنگ برگشته کشون کشون تا دانشگاه رفتم، به محض اینکه همگروهیام رو دیدم زدم زیر گریه.... حالا هی دل داری بدن منو فایده نداشت که نداشت... استاد که اومدن سر کلاس به زور اشکام رو نگه داشتم که 3 نشه!!! تا آخر کلاس نه حس درس گوش دادن داشتم نه صدایی میشنیدم ....خلسه به تمام معنا!!!....آخر کلاس استاد گفتن: خب حالا ارائه ها رو شروع کنیم....دوستم اومد مقدمه چینی کنه بگه چی شده گفت: ببخشید ما باید اول ارائه بدیم؟.. استاد یه نگاهی کرد گفت: شما؟ آهااا نه شماکارتون هفته های پیش کامل بود [i]نیازی نیست ارائه بدین[/b]............من [تصویر:  w14.gif][تصویر:  w42.gif]...دوستام [تصویر:  w330.gif].........استاااااد[تصویر:  22.gif].... یعنی یکی از زیباترین جملات تمام زندگیم بود[تصویر:  hapydancsmil.gif]


درس عبرت: از هر فایلتون 100 تا کپی در سایر درایوها، CD و فلش های مختلف داشته باشین، سیستمتون هم همیشه آپ دیت باشه :)
آخرین ارسال های من :

[تصویر:  iranshahrsaz.com_36805063693235141396.jpg]

پس هرگز نگو هرگز....
پاسخ
 سپاس شده توسط alireza ، Brightness ، atelieahjam ، FaTyJo0oN ، Shahrsaz67


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان