امتیاز موضوع:
  • 24 رأی - میانگین امتیازات: 2.92
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5
بیا**خاطره نویسی**D: هی یادش بخیر...
#21
سلام دوستان
تاپیک به درخواست بازکننده آن بسته شد و بعد از چند روز باز میشود.
سپاس از همه شما
آخرین ارسال های من :

پاسخ
 سپاس شده توسط ایلیا ، Shahrsaz67 ، aramo
#22
سلام


منم یدونه بگم ....


ترم 2 بودش یکی از اساتید خوبمون داشت درس میداد که خیلی جدی و قابل احترام هست برای هممون ....


بعد یه موضوعی رو اشاره کرد ، دید همه دارن اظهار نظر میکنن راجبش و خلاصه همه بلدن ( آخه در حالته عادی همه دهنا باز میمونه از قیافه ها معلومه تا حالا به گوش طرفم نخورده این مطالب... )4

(از طرفی هم اونروزا قهوه تلخ پخش میشد و تیکه های بابا اتی و ....)


استاده ما گفت ایناکه میگمو بلدین شما؟!!! گفتیم آره بابا ترم پیش ... اونروز .... سر اون درسه ...


یهو اون شخصیته جدی با انگشتش ی ابروشو داد بالا گفت:
اااا 89 اییا شماااییییییییییییییییییین؟(مث بابا اتی....)21


خلاصه ترکیدیم دیگه .... 78

آخرین ارسال های من :
پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، Sadeghpour ، aramo ، Shahrsaz67 ، ایلیا
#23
شب تحویل پروژه رفقای معماری بود و گل بازی تو خونه به راه و هی گلارو می کوبیدیم زمین که سفت شه.دیدیم ناگهان یکی با مشت داره می کوبه به در.یکی از رفقا با سر و وضع نچندان موجه و نره کشان رفت به سمت در.از شانس ما اون شب یه 7-8 نفری بودیم.همین که در باز شد دوستان عزیز نیروی انتظامی بدون سلام و علیکی ناغافل ریختن تو خونه و مرحمت همسایگان شامل حال ما شد.دیگه باقیشو نگم دیگه.پایان باز خودتون کامل کنید.حداکثر یه پاراگراف.:-D ...
آخرین ارسال های من :

شهر من,من به تو می اندیشم نه به تنهایی خویش,و از پس شیشه تو را می بینم که گرفتی مرا در بر خویش
پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، امیررضا ، Sadeghpour ، aramo ، ایلیا ، قاصدک ، Brightness ، Shahrsaz67
#24
یادش بخیر
ترم دوم دانشگاه بودم و موقع امتحانات به شدت سرما خورده بودم ....
یادمه امتحان سوممون بود که من شبش اصلا نتونستم بخونم....مام که معمولا شب امتحانی بودیم 21.... خلاصه صبح با هر بد بختی که بود رفتم سرجلسه امتحان و هرچی که می دونستم و به ذهنم میرسید نوشتم .....16
موقع اعلام نمرات که شد ...رفتم توی سایت دانشگاه که نمرمو ببینم ...چشمتون روز بد نبینه که دیدم استاد محترم نمره بنده رو زدن 9 109
و از اونجایی که نمره 9 نزدیک نمره 10 تشریف داشت ...مام به هوای نمره گرفتن از استاد به اتاق ایشون رفتم و با حالت نیمه طلبکارانه خواستار نمره 10 شدم و گفتم که مریض بودم و گواهی نشون دادم و اینا
که استاد عزیزمونم برگه بنده رو که تصحیح کرده بودن در آوردن و گفتم بفرما مستر 16 نگاه کن برگتو42
چشتون روزبد نبینه...نگاه کردن به برگه همانا و سرخ و خیس عرق شدن همانا42
نمره واقعی که استاد توی برگه به ما داده بود 3/25 بود109
مام بدون اینکه هیچ کلمه دیگه ای بگیم از اتاق این استاد محترم فرار کردیم و پشت سرمونم نگاه نکردیم 21
البته لازم به ذکره که بعدا با وساطت یکی از اساتید و اشنایان و توجیه استاد عزیز مبنی بر اینکه مریض بودیم .... امتحان دوباره گرفته شد از ما 1
این بود خاطره من16
آخرین ارسال های من :

[تصویر:  7t5vft1gcxenjxsyw7b6.png]
پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، امیررضا ، zolatan ، aramo ، Shahrsaz67 ، ایلیا ، قاصدک ، Brightness ، mina91
#25
(۱۳۹۱-۱-۲۸، ۰۹:۲۷ عصر)Shahrsaz67 نوشته است: نیمرو...
یادمه یبار هیچی تو خونه نبود بجز یه جعبه خرما با چنتا تخم مرغ به دوستام گفتم بچه ها الان یچیزی براتون بسازم حال کنین همچین!من یبار دیده بودم تو تخم مرغ یکی خرما ریخته بود خوشمزه شده بود.هفت هشت 10 تا فکر کنم خرما رو تف دادم تو روغن و بعد تخم مرغ زدم انگار به خرما یکم تخم مرغ چسبیده باشه.بندگان خدا دوستام اومدن دیدن چه رنگی چه بویی نشستن بخورن انقده شیرین شده بود که زده شدن تخم مرغا هم حیف شدن موندیم گشنه.هنوز که هنوزه دوستم منو دیده بود یاد اون روز رو آورده بود میخندیدیم.
نتیجه ی اخلاقی: خرما یکی یا دوتا بسه نمیخواد هیجانی شین زیاد بریزین تو نیمرو


مهندس گفتین آشپزی یاد دسته گل خودم افتادم
ما خونه دانشجویی داشتیم و هم خونه ای های بنده هوس کباب کردند78 اونم شب قبل از امتحان میان ترمشون یه مرغ آوردن و تیکه تیکه کردن مرغ بدبختو واسه کباب

بعد هم مرغ رو تو آبلیمو گذاشتن از اونجایی که من آشپز ماهری و کدبانوی قهاری بودم ازشون خواستم برن درس بخونن و گفتم من آشپزخونه رو جمع و جور می کنم و اونا هم رفتن درس بخونن تا بعد بیان کبابش کنن.... منم دیدم وقت نیس مرغ تو آبلیمو طعم بگیره واسه همین قابلمه مرغ و آبلیمو رو گذاشتم رو اجاق65 بعد از مدتی رفتم سراغ دوستان گرامی و گفتم مرغ جوشید چیکارش کنم.... بنده خدا دوستام شاخ درآوردن78
اومدن دیدن کار از کار گذشته و مرغ گرامی در آبلیمو حسابی جوش خورده است21 به من گفتن آخه کی مرغ رو با آبلیمو آبپز می کنه بعد کبابش می کنه؟؟ منم با اعتماد به نفس بالا جواب دادم شما که نمی دونید...مامان من مرغ رو از شب قبل تو آبلیمو می خوابونه ...شما می خواین تو یه ساعت کباب طعم بگیره 13 اونا هم تعجب کردند و گفتن که اولین باره که می شنون...البته من اینقد با اعتماد به نفس بالا می حرفیدم که یکیشون به حمایت از من برخاست و گفت آره راست میگه مامانه من از شب قبلش میزاره....خلاصه دوستان مرغ رو کباب کردند...78عجب کبابی ترش و خشک31 البته قابل خوردن بود22

بعد از شام به قصد ضایع کردن دوستان با مامانمون تماس گرفتیم!!!! تماس گرفتن ما همون و ضایع شدنمان همون21
مامانم گفت اگه مرغ رو یه شب تو آبلیمو بزاری که چیزی ازش نمی مونه!!! و کلی ما را مسخره کردند.... آن جا بود که تصمیم گرفتیم در امور آشپزی دخالت نکنیم و نظری ندهیم و از همه مهم تر بدون مشورت کاری نکنیم.68
آخرین ارسال های من :

خدایا:
مرا ببخش ،  
به خاطر تمام درهایی که کوبیدم  
و خانه تو نبود....!!!!
63
پاسخ
 سپاس شده توسط Sadeghpour ، امیررضا ، zolatan ، aramo ، Shahrsaz67 ، .Utopia ، ایلیا ، قاصدک ، Ƒanos ، rezvan87 ، Brightness ، mina91
#26
(۱۳۹۱-۲-۱۴، ۰۹:۵۷ عصر)zolatan نوشته است: شب تحویل پروژه رفقای معماری بود و گل بازی تو خونه به راه و هی گلارو می کوبیدیم زمین که سفت شه.دیدیم ناگهان یکی با مشت داره می کوبه به در.یکی از رفقا با سر و وضع نچندان موجه و نره کشان رفت به سمت در.از شانس ما اون شب یه 7-8 نفری بودیم.همین که در باز شد دوستان عزیز نیروی انتظامی بدون سلام و علیکی ناغافل ریختن تو خونه و مرحمت همسایگان شامل حال ما شد.دیگه باقیشو نگم دیگه.پایان باز خودتون کامل کنید.حداکثر یه پاراگراف.:-D ...
ای بابا به اصل مطلب که رسیدین سه نقطه میذارین بقیش جالبه
(۱۳۹۱-۲-۱۴، ۰۹:۵۷ عصر)Sadeghpour نوشته است: یادش بخیر
ترم دوم دانشگاه بودم و موقع امتحانات به شدت سرما خورده بودم ....
یادمه امتحان سوممون بود که من شبش اصلا نتونستم بخونم....مام که معمولا شب امتحانی بودیم 21.... خلاصه صبح با هر بد بختی که بود رفتم سرجلسه امتحان و هرچی که می دونستم و به ذهنم میرسید نوشتم .....16
موقع اعلام نمرات که شد ...رفتم توی سایت دانشگاه که نمرمو ببینم ...چشمتون روز بد نبینه که دیدم استاد محترم نمره بنده رو زدن 9 109
و از اونجایی که نمره 9 نزدیک نمره 10 تشریف داشت ...مام به هوای نمره گرفتن از استاد به اتاق ایشون رفتم و با حالت نیمه طلبکارانه خواستار نمره 10 شدم و گفتم که مریض بودم و گواهی نشون دادم و اینا
که استاد عزیزمونم برگه بنده رو که تصحیح کرده بودن در آوردن و گفتم بفرما مستر 16 نگاه کن برگتو42
چشتون روزبد نبینه...نگاه کردن به برگه همانا و سرخ و خیس عرق شدن همانا42
نمره واقعی که استاد توی برگه به ما داده بود 3/25 بود109
مام بدون اینکه هیچ کلمه دیگه ای بگیم از اتاق این استاد محترم فرار کردیم و پشت سرمونم نگاه نکردیم 21
البته لازم به ذکره که بعدا با وساطت یکی از اساتید و اشنایان و توجیه استاد عزیز مبنی بر اینکه مریض بودیم .... امتحان دوباره گرفته شد از ما 1
این بود خاطره من16
جالب بود منم نه یکی چنتا از امتحانام اینجوری شد واز آنجایی که خودم اطلاع داشتم که چقدر خوندم و چی نوشتم التماسنامه نوشتم واسه استاد

آخرین ارسال های من :
پاسخ
 سپاس شده توسط امیررضا ، Sadeghpour ، ایلیا
#27
نیمرو...
یادمه یبار هیچی تو خونه نبود بجز یه جعبه خرما با چنتا تخم مرغ به دوستام گفتم بچه ها الان یچیزی براتون بسازم حال کنین همچین!من یبار دیده بودم تو تخم مرغ یکی خرما ریخته بود خوشمزه شده بود.هفت هشت 10 تا فکر کنم خرما رو تف دادم تو روغن و بعد تخم مرغ زدم انگار به خرما یکم تخم مرغ چسبیده باشه.بندگان خدا دوستام اومدن دیدن چه رنگی چه بویی نشستن بخورن انقده شیرین شده بود که زده شدن تخم مرغا هم حیف شدن موندیم گشنه.هنوز که هنوزه دوستم منو دیده بود یاد اون روز رو آورده بود میخندیدیم.
نتیجه ی اخلاقی: خرما یکی یا دوتا بسه نمیخواد هیجانی شین زیاد بریزین تو نیمرو
[/quote]
مهندس گفتین آشپزی یاد دسته گل خودم افتادم
ما خونه دانشجویی داشتیم و هم خونه ای های بنده هوس کباب کردند78 اونم شب قبل از امتحان میان ترمشون یه مرغ آوردن و تیکه تیکه کردن مرغ بدبختو واسه کباب
بعد هم مرغ رو تو آبلیمو گذاشتن از اونجایی که من آشپز ماهری و کدبانوی قهاری بودم ازشون خواستم برن درس بخونن و گفتم من آشپزخونه رو جمع و جور می کنم و اونا هم رفتن درس بخونن تا بعد بیان کبابش کنن.... منم دیدم وقت نیس مرغ تو آبلیمو طعم بگیره واسه همین قابلمه مرغ و آبلیمو رو گذاشتم رو اجاق65 بعد از مدتی رفتم سراغ دوستان گرامی و گفتم مرغ جوشید چیکارش کنم.... بنده خدا دوستام شاخ درآوردن78
اومدن دیدن کار از کار گذشته و مرغ گرامی در آبلیمو حسابی جوش خورده است21 به من گفتن آخه کی مرغ رو با آبلیمو آبپز می کنه بعد کبابش می کنه؟؟ منم با اعتماد به نفس بالا جواب دادم شما که نمی دونید...مامان من مرغ رو از شب قبل تو آبلیمو می خوابونه ...شما می خواین تو یه ساعت کباب طعم بگیره 13 اونا هم تعجب کردند و گفتن که اولین باره که می شنون...البته من اینقد با اعتماد به نفس بالا می حرفیدم که یکیشون به حمایت از من برخاست و گفت آره راست میگه مامانه من از شب قبلش میزاره....خلاصه دوستان مرغ رو کباب کردند...78عجب کبابی ترش و خشک31 البته قابل خوردن بود22
بعد از شام به قصد ضایع کردن دوستان با مامانمون تماس گرفتیم!!!! تماس گرفتن ما همون و ضایع شدنمان همون
مامانم گفت اگه مرغ رو یه شب تو آبلیمو بزاری که چیزی ازش نمی مونه!!! و کلی ما را مسخره کردند.... آن جا بود که تصمیم گرفتیم در امور آشپزی دخالت نکنیم و نظری ندهیم و از همه مهم تر بدون مشورت کاری نکنیم.68
[/quote]
عالی بود21
خرابکاری3
یادمه یه روز تو خونمون صبحونه که خیلی دیر به دیر داشتیم و میخوردیم،شام روز قبل رو سلف خورده بودیم اونم ساعت 6 7 بعدش دیگه چیزی نخورده بودیم تا الان که ساعت 4 یا 5ه.معمولا وقتی گشنه ای نه حال خرید داری نه حال درست کردن چیزی حالا هرجور شد ما قرعه انداختیم چی شد که رفیق ما قرار شد غذا بسازه اونم برنج با پلوپز!
یکی دیگه هم قرعه افتاد بره خرید و خلاصه در حین درست شدن غذا مشغول بازی شدیم تا یادمون بره شکممون داره سوراخ میشه.حالا مگه درست میشه!خلاصه سرتونو درد نیارم غذا بعد 1 ساعت مثلا آماده شده من و یکی از دوستامم مشغول بازی من داد اون داد آقا ما بردیم این وسط.4خوشحال و شنگول رفیق دیگمون گفت غذا آماده است.6363این رفیقه ما عادت داشت برنج درست که میشد میزاشت تو سینک ظرف شویی با آب سرد زیرش رو سرد میکرد!!چشتون روز بد نبینه منم قبل غذا عادت به شستن دستام دارم.سرخوش بردن بودم که دیگه حال رفتن به دستشویی نبود تو همون ظرف شویی با ریکا قشنگ دستام رو شستم.21داشتم میشستم بعدش که دیدم واااااااااای همه ساکت ذل زدن به من 26 منم میخندم میگم چیه21تازه فهمیدم چی شدبرنج شده آب ریکا پلو.نکشتن منو خیلی خدا رحم کرد.هیچی دیگه یه ساعت دیگه هم گرسنه موندیم تازه برنجشم خودم ساختم.78
آخرین ارسال های من :

خوشا به حال آن کس که در نامه عملش در زیر هر گناه یک استغفار ثبت شده باشد.مولا علی(ع)
احیانا امری بود ایمیل بهتر از پیام :)
پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، .Utopia ، امیررضا ، aramo ، Sadeghpour ، ایلیا ، shahryar ، Ƒanos ، Brightness ، mina91
#28
خرابکاری3
یادمه یه روز تو خونمون صبحونه که خیلی دیر به دیر داشتیم و میخوردیم،شام روز قبل رو سلف خورده بودیم اونم ساعت 6 7 بعدش دیگه چیزی نخورده بودیم تا الان که ساعت 4 یا 5ه.معمولا وقتی گشنه ای نه حال خرید داری نه حال درست کردن چیزی حالا هرجور شد ما قرعه انداختیم چی شد که رفیق ما قرار شد غذا بسازه اونم برنج با پلوپز!
یکی دیگه هم قرعه افتاد بره خرید و خلاصه در حین درست شدن غذا مشغول بازی شدیم تا یادمون بره شکممون داره سوراخ میشه.حالا مگه درست میشه!خلاصه سرتونو درد نیارم غذا بعد 1 ساعت مثلا آماده شده من و یکی از دوستامم مشغول بازی من داد اون داد آقا ما بردیم این وسط.4خوشحال و شنگول رفیق دیگمون گفت غذا آماده است.6363این رفیقه ما عادت داشت برنج درست که میشد میزاشت تو سینک ظرف شویی با آب سرد زیرش رو سرد میکرد!!چشتون روز بد نبینه منم قبل غذا عادت به شستن دستام دارم.سرخوش بردن بودم که دیگه حال رفتن به دستشویی نبود تو همون ظرف شویی با ریکا قشنگ دستام رو شستم.21داشتم میشستم بعدش که دیدم واااااااااای همه ساکت ذل زدن به من 26 منم میخندم میگم چیه21تازه فهمیدم چی شدبرنج شده آب ریکا پلو.نکشتن منو خیلی خدا رحم کرد.هیچی دیگه یه ساعت دیگه هم گرسنه موندیم تازه برنجشم خودم ساختم.78
[/quote]


مهندس خونت در اون شرایط حلال بوده ها! :دی

پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، aramo ، Shahrsaz67 ، ایلیا ، قاصدک ، rezvan87
#29
(۱۳۹۱-۲-۱۵، ۱۰:۱۸ عصر)mss89 نوشته است: خرابکاری3
یادمه یه روز تو خونمون صبحونه که خیلی دیر به دیر داشتیم و میخوردیم،شام روز قبل رو سلف خورده بودیم اونم ساعت 6 7 بعدش دیگه چیزی نخورده بودیم تا الان که ساعت 4 یا 5ه.معمولا وقتی گشنه ای نه حال خرید داری نه حال درست کردن چیزی حالا هرجور شد ما قرعه انداختیم چی شد که رفیق ما قرار شد غذا بسازه اونم برنج با پلوپز!
یکی دیگه هم قرعه افتاد بره خرید و خلاصه در حین درست شدن غذا مشغول بازی شدیم تا یادمون بره شکممون داره سوراخ میشه.حالا مگه درست میشه!خلاصه سرتونو درد نیارم غذا بعد 1 ساعت مثلا آماده شده من و یکی از دوستامم مشغول بازی من داد اون داد آقا ما بردیم این وسط.4خوشحال و شنگول رفیق دیگمون گفت غذا آماده است.6363این رفیقه ما عادت داشت برنج درست که میشد میزاشت تو سینک ظرف شویی با آب سرد زیرش رو سرد میکرد!!چشتون روز بد نبینه منم قبل غذا عادت به شستن دستام دارم.سرخوش بردن بودم که دیگه حال رفتن به دستشویی نبود تو همون ظرف شویی با ریکا قشنگ دستام رو شستم.21داشتم میشستم بعدش که دیدم واااااااااای همه ساکت ذل زدن به من 26 منم میخندم میگم چیه21تازه فهمیدم چی شدبرنج شده آب ریکا پلو.نکشتن منو خیلی خدا رحم کرد.هیچی دیگه یه ساعت دیگه هم گرسنه موندیم تازه برنجشم خودم ساختم.78
مهندس خونت در اون شرایط حلال بوده ها! :دی
[/quote]
خدا رحممون کرد.البته از نظر روحی به دلیل ارسال فحش و جسمی با مشت و لگد خیلی اذیت شدم21ولی خاطره شد دیگه3

پاسخ
 سپاس شده توسط FaTyJo0oN ، امیررضا ، ایلیا
#30
روزی روزگاری بود تو ایران شهرساز فعالیت خوبی داشتم...روزی روزگاری اومد یخورده دور افتادم ازش...
اما روزگار باز هم تغییر میکنه اگه خدا بخواد...11

پاسخ
 سپاس شده توسط alireza ، .Utopia ، ایلیا


پرش به انجمن:


کاربرانِ درحال بازدید از این موضوع: 1 مهمان