۱۳۸۹-۱۲-۸، ۰۹:۰۹ عصر
نقاشی و رنگ در تاریخ معماری
به شکلی میتوان رشد آدمی را از دوران کودکی تا بلوغ و جوانی با رشد و بالندگی بشریت در طول قرنها و نسلها مقایسه کرد. بهعنوان نمونه به نقاشی کودکان نگاه کنید که چه ساده و با چند خط وارد دنیای نقاشی میشوند. چند خط در هم و بهظاهر نامربوط را به تناسب قدرت دستشان میکشند و آن را سمبل پدر و… تشریح میکنند. برای کشیدن دستهای از کودکان مشغول بازی به چند دایره توپر بسنده میکنند و طرحهای هندسی را بیوسواس چندان رسم میکنند. (دقت در این نوع نقاشهای کودکانه که گاهی هر بخش از یک شیء را از زاویهای تازه میبینند و برخلاف قواعد و اصول پرسپکتیو چند زاویة دید بدون نقطه گریز دارند، دریافت مفاهیم نگارگری را سادهتر میکند.) شاید تاریخ نقاشی نیز بهگونهای اینچنین است و برخلاف تصور عامه از نقاشی رئال آغاز نمیشود. اگرچه بشر اولیه نقوش اولیه را با نگاه به طبیعت و الهام از اطرافش خلق میکرده، اما بهشدت تحت تأثیر برداشتهای شخصی و باورهای قومی بوده و متناسب با نیاز و توان اجرائی خود برای انتقال مفاهیم ـ فارغ از شباهت بینقص با نمونههای اصلی ـ تلاش میکرده. این را در نقوش کاملاً گرافیکی و استرلیزهای (تجریدی) که بر سفالها میزده و یا از آن در خطوط اولیه تصویری استفاده میکرده و حتی نقشهای هندسیش میتوان فهمید. بیشتر از آنکه مقید به شباهت و طبیعتگرایی بوده، به تصویر کردن آنچه لازم میدانسته پرداخته و در نقشهایش به انتزاع و نمادسازی روی میآورده. مثلاً از نقش بسیار سادهای از آفتاب ـ که با یک دایره نهچندان هندسی و چند اشعه نوری میکشیده ـ معنایی از مهربانی را اراده میکرده، در تصویر کردن صورت انسان گاهی از یک دایره و دو نقطة چشم پیشتر نمیرفته و… این نقاشیها کاملاً با آئینها و مبانی اعتقادی این انسانها عجین بوده. بهگونهای سعی میکردند با نقشهای ماوراء طبیعی با نیروهای فوق طبیعت ارتباط برقرار کنند. گاهی با طرحی از موجودی خیالی بلایای آسمانی را دفع میکردند و با تصویر گاومیش تیرخوردهای شکار پربارتر فردا را آرزو میکردند. بر پایة ایمانی جادوئی چیرگی بر جانوران را آرزو میکردند و با تکرار تصاویر جانوران مورد شکار بر صخرهها به افزایش تعداد آنها و باروری نسلشان امید میبستند.
با حرکت انسان از دوران گرسنگی و وحشت از مرگ به سمت زندگی مطمئنتر و تأمین آذوقه و مسکن بهتر، این نقوش نیز از سمت معانی سحر و جادو به سمت مراسم عبادی و پرستشی پیش میرود. به این ترتیب نقاشی توانائی مقدسی شمرده میشد و شاید در اختیار افراد خاصی قرار داشت. و در حقیقت رئالیسم و ناتورالیسم (طبیعتسازی) پس از گذشت دورههای متمادی تنها میتوانسته از امتداد شاخهای غیرقدسی زائیده شود. همین انسان نخستین وقتی قصد کشیدن نقاشی از روی موضوعات زنده و طبیعی را داشته با ابتدائیترین لوازم ـ مثل ذغال، مخلوط ذغال و پیه جانوری و گل اخرا و خاک سرخ و استخوان و سنگ ـ چنان هنرمندانه عمل کرده است که نمیتوان از حافظة تصویری او شگفتزده نشد. جالب اینکه همة این تصاویر در ورودی غارها نقش نشدهاند. بلکه بسیاری از این نقوش را میتوان در اعماق تاریک این غارها مشاهده کرد. مثل نقوش غار لاسکو در فرانسه. این موضوع دلیل دیگری است که ثابت میکند این نقاشیها تنها از روی تزئین و تفنن نبوده. به هر حال با وجود آثار دیگری همچون نقشبرجستهها و تندیسهای گوناگون از دوره پارینه سنگی و نوسنگی، نقاشیهای این دوران را باید در زمره زیباترین و اعجابانگیزترین این آثار برشمرد.
قدمت این نقاشیها به ۲۰ هزار سال قبل از میلاد باز میگردد و عموماً مشتمل بوده است بر شکلهای انتزاعی و مخطط بسیار ساده شده از هیاکل آدمیانی که در حال شکار جانوران با کمان و پیکان، یا رقص دستهجمعی مردان و زنان و یا گلههای چهارپایانی چون گاو وحشی و بزکوهی و گوزن، البته با محتوایی آرمانی و جادویی. در حقیقت آنچه امروزه از آن بهعنوان نقاشی واقعگرایی، رئالیستی و ناتورالیستی تعبیر میشود، چند هزاره بعد از این دوران و در حدود ۱۲ هزار سال قبل از میلاد حاصل شده است. نمونههای بارز آن شکلهای شبیهسازی شده و برجسته نما و رنگین گاو وحشی و گوزن بر سطح صخرههای غار آلتامیرا در شمال اسپانیا است. این نوع نقاشیهای صخرهای در مغرب دریای خزر و ناحیه لرستان و غار لاسکو (فرانسه) نیز مشاهده میشود. جالب اینکه گاهی نقش جانوری یا انسانی بر روی نقش زیرین به دفعات اجرا شده است. مثلاً در تمدن آسیای صغیر به نقاشیهایی برمیخوریم که پس از پایان مراسم ویژه با گچ پوشیده شده و دوباره نقاشی تازهای با موضوع مشابه و یا متفاوت روی آن کشیده شده است. در پارهای اوقات نیز میتوان مواردی را دید که نقاشی با برجستگیها و فرورفتگیهای سطوح مورد استفاده مطابقت پیدا کرده است. (این ویژگی نقش بسزائی در ایجاد نقاشی در فضاهای معماری به معنای امروزی خود دارد.)
پیشرفت بعدی این هنر زمانی بود که بشر در دوران نوسنگی به ابزار کارآمدتری دست پیدا کرد و با کشاورزی و دامداری ثبات و آرامش بیشتری در زندگی انسان بوجود آمد.
p>حالا میتوانم از حرفهایی که در مورد لزوم حفظ تداوم فرهنگی کردم و گفتم که این مهم اهمیتی کمتر از حفظ موارد و آثار مشخص ندارد، نتیجه بگیرم. اگر نگاهی به نقاشیهای باقی مانده بر غارهای این دوران بیاندازید، میبینید که ابداع مکتبی مثل امپرسیونیسم چقدر بدیهی و محتوم است. و خلاقیت پیکاسو در ایجاد کوبیسم و پردة دوشیزگان آوینیون چقدر ریشهدار است و بههیچ وجه تولد ناگهانی یک موجود عجیبالخلقه و غیرقابل انتظار نیست. بهقول خود پیکاسو چیزی نیست جز رجعت فکورانه به کودکی. به کودکی نقاش و یا از نگاه بحث ما به نوعی کودکیهای بشری.
و در مقابل چه جنبشها و ایسمهایی که بیشتر از نگارخانههای زادگاهشان برد پیدا نمیکنند و حتی گاهی از پسوند ایسم هم محروم میمانند.
نگاه کنید که وقتی در مینیاتورهای تیموری و صفوی، بخشی از موضوع طرح، قاب نقش را میشکند و از کادر خارج میشود، چطور منتقدین هنری را بهوجد میآورد. ریشههای این ابداع را بهسادگی میتوان در نقش برجستههای هخامنشی در چندین سده پیشتر پیدا کرد.
از نظر فنی و تکنیکهای اجرایی نیز حتی اگر از روی تصادف ـ و نه هوشمندی گذشتگان ـ از میلیونها اثر، یکی ویژگی دوام و شرایط حفظ و ماندگاری داشته باز هم حائز توجه و مطالعه است.
این مقدمه را گفتم تا بهخاطرتان بیاورم که تولد نقاشی بیش از آنکه وامدار کاغذ و بوم باشد، مرهون دیوارههایی است که جانپناه انسانهای نخستین بودهاند. انسانی که آموختههایش از طبیعت را و آرزوهای جاودانگیش را و همه آنچه که دلمشغولی او بوده، به این دیوارها سپرده. رنگها و نقشهای دنیای روزمرهاش را با ذهن و فهمش درآمیخته و به محل سکونتش برده. به معنایی باید گفت نقاشی پیوندی تاریخی و کهن با معماری مسکونی انسانها دارد. و اگرچه این هنر ظاهراً در بناهای مجلل و کاخها و منازل طبقه مرفه و اصطلاحاً بورژوا و خورده بورژوا و گاهی بناهای عامالمنفعه به رشد و بالندگی امروزین خود میرسد، اما اولین بارقههای آن را باید در همین بناها و سکونتگاههای سادة نخستین و زیر دست انسانهای گمنام و بدوی جستجو کرد. مگر میشود تصور کرد که انسانی که با دیدن دیوارهای نهچندان صیقلی و آماده غارها ذوق و وسوسه نقاشی در او زنده میشود، با برخورد به دیوارههای وسیع حاصل از پروسه معماری، بهراحتی از کنار این امکان برای نقشآفرینی بگذرد.
به شکلی میتوان رشد آدمی را از دوران کودکی تا بلوغ و جوانی با رشد و بالندگی بشریت در طول قرنها و نسلها مقایسه کرد. بهعنوان نمونه به نقاشی کودکان نگاه کنید که چه ساده و با چند خط وارد دنیای نقاشی میشوند. چند خط در هم و بهظاهر نامربوط را به تناسب قدرت دستشان میکشند و آن را سمبل پدر و… تشریح میکنند. برای کشیدن دستهای از کودکان مشغول بازی به چند دایره توپر بسنده میکنند و طرحهای هندسی را بیوسواس چندان رسم میکنند. (دقت در این نوع نقاشهای کودکانه که گاهی هر بخش از یک شیء را از زاویهای تازه میبینند و برخلاف قواعد و اصول پرسپکتیو چند زاویة دید بدون نقطه گریز دارند، دریافت مفاهیم نگارگری را سادهتر میکند.) شاید تاریخ نقاشی نیز بهگونهای اینچنین است و برخلاف تصور عامه از نقاشی رئال آغاز نمیشود. اگرچه بشر اولیه نقوش اولیه را با نگاه به طبیعت و الهام از اطرافش خلق میکرده، اما بهشدت تحت تأثیر برداشتهای شخصی و باورهای قومی بوده و متناسب با نیاز و توان اجرائی خود برای انتقال مفاهیم ـ فارغ از شباهت بینقص با نمونههای اصلی ـ تلاش میکرده. این را در نقوش کاملاً گرافیکی و استرلیزهای (تجریدی) که بر سفالها میزده و یا از آن در خطوط اولیه تصویری استفاده میکرده و حتی نقشهای هندسیش میتوان فهمید. بیشتر از آنکه مقید به شباهت و طبیعتگرایی بوده، به تصویر کردن آنچه لازم میدانسته پرداخته و در نقشهایش به انتزاع و نمادسازی روی میآورده. مثلاً از نقش بسیار سادهای از آفتاب ـ که با یک دایره نهچندان هندسی و چند اشعه نوری میکشیده ـ معنایی از مهربانی را اراده میکرده، در تصویر کردن صورت انسان گاهی از یک دایره و دو نقطة چشم پیشتر نمیرفته و… این نقاشیها کاملاً با آئینها و مبانی اعتقادی این انسانها عجین بوده. بهگونهای سعی میکردند با نقشهای ماوراء طبیعی با نیروهای فوق طبیعت ارتباط برقرار کنند. گاهی با طرحی از موجودی خیالی بلایای آسمانی را دفع میکردند و با تصویر گاومیش تیرخوردهای شکار پربارتر فردا را آرزو میکردند. بر پایة ایمانی جادوئی چیرگی بر جانوران را آرزو میکردند و با تکرار تصاویر جانوران مورد شکار بر صخرهها به افزایش تعداد آنها و باروری نسلشان امید میبستند.
با حرکت انسان از دوران گرسنگی و وحشت از مرگ به سمت زندگی مطمئنتر و تأمین آذوقه و مسکن بهتر، این نقوش نیز از سمت معانی سحر و جادو به سمت مراسم عبادی و پرستشی پیش میرود. به این ترتیب نقاشی توانائی مقدسی شمرده میشد و شاید در اختیار افراد خاصی قرار داشت. و در حقیقت رئالیسم و ناتورالیسم (طبیعتسازی) پس از گذشت دورههای متمادی تنها میتوانسته از امتداد شاخهای غیرقدسی زائیده شود. همین انسان نخستین وقتی قصد کشیدن نقاشی از روی موضوعات زنده و طبیعی را داشته با ابتدائیترین لوازم ـ مثل ذغال، مخلوط ذغال و پیه جانوری و گل اخرا و خاک سرخ و استخوان و سنگ ـ چنان هنرمندانه عمل کرده است که نمیتوان از حافظة تصویری او شگفتزده نشد. جالب اینکه همة این تصاویر در ورودی غارها نقش نشدهاند. بلکه بسیاری از این نقوش را میتوان در اعماق تاریک این غارها مشاهده کرد. مثل نقوش غار لاسکو در فرانسه. این موضوع دلیل دیگری است که ثابت میکند این نقاشیها تنها از روی تزئین و تفنن نبوده. به هر حال با وجود آثار دیگری همچون نقشبرجستهها و تندیسهای گوناگون از دوره پارینه سنگی و نوسنگی، نقاشیهای این دوران را باید در زمره زیباترین و اعجابانگیزترین این آثار برشمرد.
قدمت این نقاشیها به ۲۰ هزار سال قبل از میلاد باز میگردد و عموماً مشتمل بوده است بر شکلهای انتزاعی و مخطط بسیار ساده شده از هیاکل آدمیانی که در حال شکار جانوران با کمان و پیکان، یا رقص دستهجمعی مردان و زنان و یا گلههای چهارپایانی چون گاو وحشی و بزکوهی و گوزن، البته با محتوایی آرمانی و جادویی. در حقیقت آنچه امروزه از آن بهعنوان نقاشی واقعگرایی، رئالیستی و ناتورالیستی تعبیر میشود، چند هزاره بعد از این دوران و در حدود ۱۲ هزار سال قبل از میلاد حاصل شده است. نمونههای بارز آن شکلهای شبیهسازی شده و برجسته نما و رنگین گاو وحشی و گوزن بر سطح صخرههای غار آلتامیرا در شمال اسپانیا است. این نوع نقاشیهای صخرهای در مغرب دریای خزر و ناحیه لرستان و غار لاسکو (فرانسه) نیز مشاهده میشود. جالب اینکه گاهی نقش جانوری یا انسانی بر روی نقش زیرین به دفعات اجرا شده است. مثلاً در تمدن آسیای صغیر به نقاشیهایی برمیخوریم که پس از پایان مراسم ویژه با گچ پوشیده شده و دوباره نقاشی تازهای با موضوع مشابه و یا متفاوت روی آن کشیده شده است. در پارهای اوقات نیز میتوان مواردی را دید که نقاشی با برجستگیها و فرورفتگیهای سطوح مورد استفاده مطابقت پیدا کرده است. (این ویژگی نقش بسزائی در ایجاد نقاشی در فضاهای معماری به معنای امروزی خود دارد.)
پیشرفت بعدی این هنر زمانی بود که بشر در دوران نوسنگی به ابزار کارآمدتری دست پیدا کرد و با کشاورزی و دامداری ثبات و آرامش بیشتری در زندگی انسان بوجود آمد.
p>حالا میتوانم از حرفهایی که در مورد لزوم حفظ تداوم فرهنگی کردم و گفتم که این مهم اهمیتی کمتر از حفظ موارد و آثار مشخص ندارد، نتیجه بگیرم. اگر نگاهی به نقاشیهای باقی مانده بر غارهای این دوران بیاندازید، میبینید که ابداع مکتبی مثل امپرسیونیسم چقدر بدیهی و محتوم است. و خلاقیت پیکاسو در ایجاد کوبیسم و پردة دوشیزگان آوینیون چقدر ریشهدار است و بههیچ وجه تولد ناگهانی یک موجود عجیبالخلقه و غیرقابل انتظار نیست. بهقول خود پیکاسو چیزی نیست جز رجعت فکورانه به کودکی. به کودکی نقاش و یا از نگاه بحث ما به نوعی کودکیهای بشری.
و در مقابل چه جنبشها و ایسمهایی که بیشتر از نگارخانههای زادگاهشان برد پیدا نمیکنند و حتی گاهی از پسوند ایسم هم محروم میمانند.
نگاه کنید که وقتی در مینیاتورهای تیموری و صفوی، بخشی از موضوع طرح، قاب نقش را میشکند و از کادر خارج میشود، چطور منتقدین هنری را بهوجد میآورد. ریشههای این ابداع را بهسادگی میتوان در نقش برجستههای هخامنشی در چندین سده پیشتر پیدا کرد.
از نظر فنی و تکنیکهای اجرایی نیز حتی اگر از روی تصادف ـ و نه هوشمندی گذشتگان ـ از میلیونها اثر، یکی ویژگی دوام و شرایط حفظ و ماندگاری داشته باز هم حائز توجه و مطالعه است.
این مقدمه را گفتم تا بهخاطرتان بیاورم که تولد نقاشی بیش از آنکه وامدار کاغذ و بوم باشد، مرهون دیوارههایی است که جانپناه انسانهای نخستین بودهاند. انسانی که آموختههایش از طبیعت را و آرزوهای جاودانگیش را و همه آنچه که دلمشغولی او بوده، به این دیوارها سپرده. رنگها و نقشهای دنیای روزمرهاش را با ذهن و فهمش درآمیخته و به محل سکونتش برده. به معنایی باید گفت نقاشی پیوندی تاریخی و کهن با معماری مسکونی انسانها دارد. و اگرچه این هنر ظاهراً در بناهای مجلل و کاخها و منازل طبقه مرفه و اصطلاحاً بورژوا و خورده بورژوا و گاهی بناهای عامالمنفعه به رشد و بالندگی امروزین خود میرسد، اما اولین بارقههای آن را باید در همین بناها و سکونتگاههای سادة نخستین و زیر دست انسانهای گمنام و بدوی جستجو کرد. مگر میشود تصور کرد که انسانی که با دیدن دیوارهای نهچندان صیقلی و آماده غارها ذوق و وسوسه نقاشی در او زنده میشود، با برخورد به دیوارههای وسیع حاصل از پروسه معماری، بهراحتی از کنار این امکان برای نقشآفرینی بگذرد.